در دلم آرزوی آمدنت می میرد


برای هم چتر باشیم

چتر عشقی برای همه ی عاشقان


 

 در دلم آرزوی آمدنت می میرد

و میان من و تو فاصله جا میگیرد

من در این دشت جنون تنهایم

من از این فاصله ها بیزارم

و در این گستره فاصله ها می میرم

من میان شب و روز
در تن خشک زمین   
من میان صحرا
 
همه جا یکه و تنها
 
 
خسته از جور زمان
 
با تنی خورده به جان زخمی چند
 
 
میزنم بانگ که وااااااای
 
هستی ام رفته به باد
 
ضجه ام را که شنید؟
 
 
جای دل تنگ تر از مشت من است
 
 نفسم می گیرد
 
می گشایم نفسی پنجره را
تا تمامیت تن خود را به هوا بسپارم

 



نوشته شده در شنبه 7 آبان 1391برچسب:عشق,مطلب عاشقانه,مطلب جالب,عاشقانه,شعر عاشقانه,ساعت 6:19 بعد از ظهر توسط نیلوفرآبی|


قالب وبلاگ Coeur